کودکی چیزهای زیبایی به من آموخت، آموختنی که با هر بار مرور خاطراتش به من انرژی خاصی میبخشد، این انرژیبخشی مرا وادار می کند که وجود فطرتی پاک را باور داشتهباشم، هر چند آغازمان با فطرتی پاک بودهاست، نمیدانم چرا کودکی این قدر ارزشمند است که تا مرگ، خاطراتش استوار باقی میماند، حتی این خاطرات در بزرگسالی مرا رسم زندگی میآموزد، شاید بر این باور باشیم که کودکی به ما هیچ نمی آموزد، چون کودکیم هیچ نمیدانیم، اما براستی که کودکی به ما درس زندگی کردن میآموزد و به ما میگوید :باید هر زمان در برابر هم دیگر گذشت داشته باشیم و اگر با هم قهر کردیم سریع با هم آشتی کنیم، به همین خاطر کودکی به ما آشتی کردن را میآموزد و دعوا را حاصل تعصب و کینهورزی نمیداند بلکه تنها یک نوع دعوا کردن وجود دارد، آن دعوایی که در درون همه کودکان هست و این حس در درون هر کودکی ارزشمند است ...
کودکی این را به من آموخت که، چه پیش من بیایی و چه پیش من نیایی، من باز به سوی تو می آیم، به من آموخت که همیشه به سوی تو بیایم ...
در کودکی پشت هم را خالی نمی کردیم، در شادی هایمان درغمهایمان، به همین علت باید در خوشیها و ناخوشیها پیش تو باشم و ارزش این بودن را ارج نهم...
در کودکی همه چیزها را به خوبی میدیدم، آنگونه میدیدم که دل با آن شاد میشد، دل کودکی … به همین علت است که آرزوی آن روزها را میکنم... آن چیزهایی که به وضوح جلوی چشمانم قرار گرفتهاند اگر چه ناشیرین باشند.
از کودکی این به خاطرمان میرسد که کینه باشد، کینه ای وجود ندارد زیرا کمتر از دو ساعت باز پیش هم میآمدیم، کودکی به من آموخت که لحظه ای کینه به دل راه ندهم …
به امید روزی که ندای لا اله الا الله در جای جای این کره خاکی به گوش برسد.....
نظرات
بدوننام
26 خرداد 1391 - 07:15ما سه چیز را از کودکی به جا گذاشته ایم شادمانی بی دریغ کنجکاوی بینهایت دوست داشتن بی منتها